رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

هنر و علائق هاي جديد پسرم

كارهاي جديد پسرم سينه خيز سرعتي مي ري و خودتو به هر چي مي خواهي زودي مي رسوني وقتي چيزي رو مي خواهي مي گي مَ يعني من وقتي دارم چيزي بهت مي دم بخوري و باز مي خواي فوري مي گي اِدِ يعني بده  راستي ياد گرفتي موقع سينه خيز خودتو از پله هم بالا بكشي وقتي هم صداي يك آهنگ مي ياد كه خوشت مياد تند تند شروع مي كني به دست دستي كردن و خودتو تكون مي دي و دستاتو هم مي چرخوني و براي ما ناناي مي كني عاشق بازي كردن با كاميونت هستي كه من تمام اسباب بازي ها و مكعب هاي رنگيتو مي ريزم اون تو ،تو اونا رو خالي كني و آواز بخوني راستي بابا رضا تابت رو هم برات وصل كرد كه چه حالي مي كني موقع بازي و غرق خنده مي شي به جز اينا علاقه خاصي به لوازم آشپزخانه د...
29 ارديبهشت 1393

پايان نهم ماهگي و آغاز دهمين ماه زندگي پسرم

اول خدا را شكر بعدش    سلام به تمام هستي مامان باورم نميشه سه ماه ديگه پسر من يك ساله ميشه خدا جونم ازت خيلي ممنون هستم كه اين مورچه كوچولو رو بهم دادي كه الان تمام جون و اميد من و باباشه كه همه تو وصف اين گل پسر مي گن رادوين   دو تا چشم و يك خنده كه مامان فداي خنده هاش بشه كه يه رديف لثه ميريزه بيرون و هنوز بي دندونه   ولي باز آغاز يك ماه جديد و داستان چكاب رفتن ما پيش دكتر   آي رادوين مادر نمي دوني چه ميكشم من از يك هقته قبل  از اين كه برات وقت دكتر بگيرم استرس دارن تا روزي كه بايد بريم و تا وقتي كه تو رو روي ترازو مي زارم اين بار بابارضا خو...
29 ارديبهشت 1393

ياد خاطره ها

داشتم آرشيو خاطراتتو نگاه مي كردم سال پيش تو اين روز داشتم از طرف بابارضا برات مينوشتم و نوشته بودم كمتر از ۱۱۰ روز ديگه تو تو بغلمي  من خيلي خوشحالم كه تو پيشمي و تو بغلم و من عاشقانه دوست دارم خدايا الان صداي اذان تو اينجا پيچيده به حق اين اذان و به نام نامي خدا هميشه مراقب عزيزان دلم و به خصوص اين پدر و پسر كه من عاشقشون هستم و وجودم به وجود اونا وابسته است باش خدايا شكرت براي همه چي دوستون دارم ...
15 ارديبهشت 1393

آغاز يك شيطنت جديد

سلام خوبي تمام جون مامان همه هستي من تنها اميد بودنم و زندگي من و بابارضا كاش مي دونستي چه قدر برام عزيزي   خوب نازدونه من اين هفته كه تموم شه ماه نهم از زندگي رو هم پشت سر مي زاري و هر روز به رسيدن به يك سالگي نزديك تر ميشي و من باورم نميشه اين روزا با همه خوشي و گاهي هم سختي هاش داره به اين سرعت مي گذره تو اين مدت تو هم خيلي تغيير كردي توي سينه خيز رفتن سرعتت خيلي خوب شده و سريع خودتو به همه جا مي رسوني البته اگه حوصله نداشته باشي سريع شروع مي كني به غر غر كردن تا اون چيزي رو كه مي خواهي بهت بديم. مقدمه اي هم از چهار دست پا رو هم شروع كردي ، زانو ها رو خم مي كني و رو دستا بلند مي شي ولي تا مي آيي شروع به حركت كني يا پخش ز...
15 ارديبهشت 1393
1